«منظرهای با سقوط ایکاروس» نقاشی بزرگیست که حولوحوش سال ۱۵۶۰ میلادی ترسیم شده و بازطراحی بسیار دقیقی از اثر اصلیای است که حال از دست رفته. با اندیشیدن به سقوط ایکاروس ، میتوانیم بینش جدیدی دربارهی آنچه دیگران دربارهی ما فکر میکنند، داشته باشیم.
نقاشی منظرهای به ظاهر دهقانی را به تصویر کشیده است: کشتیها به آب زدهاند، چوپانی مشغول نگهداری از گلهاش است و شهری در دوردستها کامیاب و سازمند به نظر میرسد.
ولی در قسمت پایین و سمتِ راست کرباس، تراژدیای در حال رخ دادن است، تراژدیای که به طور کامل نادیده گرفته شده است. ایکاروسِ بیپروا، شخصیتِ افسانهای اساطیر کلاسیک، در حال تجربهی مراحل پایانیِ یکی از معروفترین فاجعههای هوانوردیِ جهانِ باستان است. مردِ جوان، به همراه پدرش، یک جفت بال برای خودش ساخته بود که با موم به بدنش چسبانده شده بودند. دایدالوس به فرزندش هشدار داده بود که خیلی به خورشید نزدیک نشود تا مبادا ساختهشان ذوب شود، ولی پسرِ بیپروا اعتنایی نکرده و به ارتفاعات پرواز کرده بود. در نقاشی، ایکاروس به تازگی وارد امواج شده است تا همانجا جان بدهد.
مرگِ ایکاروس از قصد کانون توجه نقاشی نیست. باید با نهایت دقت بنگرید تا مردِ غرقشونده را ببینید. اگر بهخاطرِ عنوانِ نقاشی نبود شاید اصلاً آن را نمیدیدید. بهجای مرد مردنی، چشم جذبِ شهرهای سوسوزن و کشتیهای جلوهگر میشود. انگار که بخواهند به یک نکته تأکید کنند. مردِ خیشزنِ مرکزِ نقاشی اشاره به ضربالمثل مشهوری دارد: «هیچ خیشی برای مردِ مردنی متوقف نمیشود.»
اندیشیدن به سقوط ایکاروس: آنچه دیگران دربارهی ما فکر میکنند
بیتوجهی به تراژدیِ ایکاروس از یک طرف غمگین و وحشتناک است. دربارهاش متوجه میشویم که جهان چقدر کم به دردهای ما اهمیت میدهد. ولی از یک دیدِ دیگر، این بیتوجهی بسیار خرسندکننده و رستگاریبخش است. یکی از منابعِ اصلی ناشادیمان این است که زمان بسیار زیادی را صرفِ نگرانی دربارهی شهرتمان میکنیم و در این فکریم که در صورت شکست خوردنمان دیگران چه فکری دربارهمان میکنند — شکستی که در بعضی از مواقع حتمیست. کوچکترین تغییر در پنداشت دیگران از ما میتواند آزارمان بدهد. شبها را دراز میکشیم و برایمان سؤال است چطور میتوانیم بدون ستایشِ مردمانی زندگی کنیم که اصلاً خیلی هم از آنها خوشمان نمیآید. آزادیمان را تسلیمِ قضاوتِ غریبهها میکنیم.
ولی ضربهی تسلیدهندهی نقاشی در این است: تا به ما نشان دهد که حتی اگر به طرز هولناکی اشتباه کنیم، تقریباً هیچکس نه حواسش به ماست و نه خیلی اهمیت میدهد. کشاورز مشغولِ خیشزنیست، فکر و ذکرِ چوپان شده آبوهوایِ روز، و شخصی دیگر به طرز شگفتآوری مشغول ماهیگیریست. تراژدیهای ما آنطور که از آن میهراسیم جامعه را مشغول خود نمیکنند. افراد اندکی ممکن است برای لحظهای متوجه شوند، ولی سپس سریعاً سراغِ رخدادِ بعدی میروند. ما فقط در دیدگاه خودمان کانونِ کهکشانیم.
مردمِ دیگر کمابیش اهمیت نمیدهند که چه اتفاقی برایمان میافتد و یا چه کاری انجام دادهایم. جهان هنوز پر است از انسانهایی که دربارهمان نشنیدهاند و هرگز هم نخواهند شنید. آنانی که هماکنون ممکن است از شما خشمگین یا ناامید باشند بهزودی همهچیز را دربارهتان فراموش میکنند. فقط ایکاروس نیست که امواج دارند او را دربر میگیرند، تعدادی از همین بیاهمیتیها انتظارِ بزرگترین خطاها و آبروریزیهایمان را میکشند.
— ترجمهی فردین فقیهزاده
مقاله قشنگی بود